
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۷۸
۱
صبر ما از دوستان ناممکن است
آشکارا و نهان ناممکن است
۲
عشق بی تشنیع و بی تکلیف نیست
ور طمع داری همان ناممکن است
۳
هیچ رحمش نیست بر فریاد من
خود رقیب مهربان ناممکن است
۴
گرملامت رفت بر من گر جفا
عاشقی(بی) این آن ناممکن است
۵
ورنه بار عشق بایستی کشید
احتمال از ناتوان ناممکن است
۶
گر کسی را طاقت تسلیم نیست
از قضا کردن کران ناممکن است
۷
چون عصای موسی اژدرها شدن
چوب دست هر شبان ناممکن است
۸
آرزومندم ولی پیرانه سر
اتصالم با جوان ناممکن است
۹
عاشقی، مستی ، ز دنیا فارغی
چون نزاری در جهان ناممکن است
۱۰
جان جان ها چیست جام جان فزا
زندگی بی جان جان ناممکن است
نظرات
ر.غ