
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۸۳
۱
شراب خانه ی وحدت که انزوای من است
درو وساده ی تحقیق متّکای من است
۲
کسی زمن نکند این سخن قبول ولی
ورای سدره اگر بشنوی سرای من است
۳
فراز و شیب تعلق به معرفت دارد
از این قِبَل سرگردون به زیر پای من است
۴
منم که لنگر کشتی قلزمِ عشقم
زفوج موج نترسم که آشنای من است
۵
مرا برای غم دوست پروریده ستند
سعادت غم رویی که از برای من است
۶
مرا زعالم بالا مدد دهند مدد
زکبریای خداوند کبریای من است
۷
درون کنج نشسته همی کنم معراج
هزار رشک فلک راز ارتقای من است
۸
قلم ز روی خرد بر صحیفه ی کاغذ
برآسمان دلم خط استوای من است
۹
من ار مسخّر عشقم ولی مدبّر عقل
زدست فکر پراکنده مبتلای من است
۱۰
مرا چه ستر حجاب و چه نام و ننگ بماند
میان خلق چو افسانه ماجرای من است
۱۱
مرا مراد ز دریوزه چیست می دانی؟
همین و بس که نزاری همان گدای من است
۱۲
قرار نیست مرا برزمین ز کثرت شوق
چه حاجت است قسم ، آسمان گوای من است
نظرات