
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۹۳
۱
تشنیعِ خلق برمن ازین خاک ساری است
وین آب دیر شد که در این جوی جاری است
۲
ما خوف راملامتِ افسرده کرده ایم
آری همیشه شیوه افسرده خواری است
۳
ما بی خبر که عینِ بقا در فنایِ ماست
اصل جهاد قاعده جان سپاری است
۴
زهّاد را امیدِ ثواب از عبادت است
معهودِ ما به دوست نیازست و زاری است
۵
داند که از دیارِ که می آید این صبا
آن را که برمقالتِ ما استواری است
۶
اسرار فاش می کنم و قاصرم و لیک
بی طاقتی نتیجه بی اختیاری است
۷
الحق مقصّرم که قلم را به خدمتی
رخصت دهم که حاصلِ آن شرم ساری است
۸
هرگز قبول کی کند از من سخن شناس
عذری که در مقابله نابه کاری است
۹
معذور نیستم که به تاراج می دهم
گنجی که در خرابه کُنجِ نزاری است
۱۰
بس مدّتی نماندکه بر تو نزاریا
فتوی روان شود که چو حلّاج داری است
نظرات