حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۲۱۹

۱

گر از دل باز گویم بیقرار است

وگر از دیده خونش در کنارست

۲

اگر عقل است سودای دماغ است

وگر خاطر پریشان روزگارست

۳

نه روزم جز قلم کس همزبان است

نه شب الّا خیالم راز دارست

۴

مگر هم سایه بامن همنشین است

مگرهم ناله با من سازگارست

۵

وفا از هرکه جویم بی نشان است

جفا از هرکه گویم بیشمارست

۶

عفا اللّه غم که با من در همه حال

میان آب و آتش یار غارست

۷

نزاری پیش از این بودی به زاری

کنون باری به زاری های زارست

تصاویر و صوت

نظرات