
حکیم نزاری
شمارهٔ ۲۲۲
۱
چون بخواند حاسدم آتش پرست
چون مرا بیند چنین آتش بدست
۲
ماهم اندر آتشیم از آب رز
گر خلیل اللّه در آتش نشست
۳
گر بود بی آبرویان را مجال
از تعصّب در زنند آتش به مست
۴
زاهد روبَه طبیعت را چه قدر
شیر با آن صولت از آتش بجست
۵
چون نباشد دوزخی مست سخی
پس از آن آتش به این آتش بر است
۶
ساقیا هین کز دم دی در دلم
گر نمی خون بود بی آتش ببست
۷
نی چه میگویم که دور از روی او
زار میسوزم ز بس آتش که هست
۸
دوش گفتی می لبم مجروح کرد
جان من یاقوت کی زأتش بخست
۹
از نزاری رخ مپوش امشب که هست
بت پرست ، اخترپرست ، آتش پرست
نظرات