
حکیم نزاری
شمارهٔ ۲۳۶
۱
مرا از روی خوبان ناگزیرست
نظر بر شاهدان چشمم منیرست
۲
برو خاطر به یاری ده که دایم
دلِ صاحب نظر جایی اسیرست
۳
مریدی کو جوانی در بر آورد
عجب گر دیگرش پروای پیرست
۴
نثارِ یک قدم در پایِ محبوب
اگر صد جان برافشانی حقیرست
۵
تو گر باور نمی داری که بی دوست
بخواهی مرد ما را دل پذیرست
۶
اگر بی دوست خواهد بود فردوس
هوایِ باغ طوبا زمهریرست
۷
به جانان زندۀ باقی توان بود
که جان ها را از آن جا ناگزیرست
۸
به صورت نقشِ شیرین داشت فرهاد
بلی بر سنگ و ما را در ضمیرست
۹
نزاری دایه در خواب است و تو طفل
بگریی خون گرت حاجت به شیرست
نظرات