حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۲۳۹

۱

ز من مپرس که شب چند رفت و کی روزست

که را بود خبر از خود که در چنین سوزست

۲

دو چشمِ مردم اگر خیره در جمال تو ماند

عجب مدار که خورشیدِ عالم افروزست

۳

نشانِ ماه بود عید دیگران و مرا

نظر به روی تو هر بامداد نوروزست

۴

چو از کمانِ تو باشد سپر نمی خواهم

به پیش تیرت اگر ناوک جگر دوزست

۵

بده که دست کشِ جام شوق هش یارست

بزن که کشتۀ شمشیر عشق پیروزست

۶

برو نزاری و سر در سرِ ارادت کن

اگر پدر به تو گوید مکن بدآموزست

تصاویر و صوت

نظرات