حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۲۴۰

۱

از ابتدا که لشکرِ ارواح برنشست

عقل از سپاهِ عشق هزیمت کنان بجست

۲

اهلِ قیاس پس روِ عقلِ گریز پای

ما در بُلوک عشق فتادیم می به دست

۳

در پوستینِ شیوۀ ما اوفتاده اند

قومی خیال بازِ هوس نا ِک خود پرست

۴

گر می خوریم و گرنه تفاوت نمی کند

ما بر قرارِ خویش همان واله ایم و مست

۵

از گل سرشته کالبدِ آدمِ صفی

ترکیب ما ز دُردیِ خم خانۀ الست

۶

ما توبه بسته در سرِ زلفِ بتان و حسن

آورده باز در سرِ زلفِ بتان شکست

۷

بر من چه اعتراض که مأمورِ فطرتم

ای مدّعی به دستِ کسی اختیار هست

۸

تشنیع بر نزاری و او خود شکسته وار

هرگز به نام و ننگ نبوده ست پای بست

۹

ماییم و کُنجِ فقر و می و گنجِ مسکرات

تا گنبدِ سپهر شود هم چون خاک پست

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
نردشیر
۱۴۰۳/۰۵/۰۲ - ۰۸:۱۰:۱۲
چه شعر زیبایی