حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۲۴۱

۱

عشقِ تو از در درآمد در میانِ جان نشست

دستِ بی رحمی گشاد و زیرِ پایم کرد پست

۲

جامِ غم در داد و مستم کرد و با دیوانگی

چون بود دیوانه آن گاهی که باشد نیز مست

۳

عشق مردِ پخته خواهد خام بودم من مگر

آتشی زد در وجودم تا ز خام و پخته رست

۴

از خودم بیگانه کرد و با خودم کرد آشنا

لاجرم جستم هم از خویش و هم از بیگانه جست

۵

بی خودم کردند کلّی زان که بودم پیش ازین

خود فریب و خودنمای و خودشناس و خودپرست

۶

نام وننگ وفخروعار و ترّ وخشکم پاک سوخت

آز وحرص وخوب وزشت ونیک وبد برهم شکست

۷

تا چه برقی سوزناک است این که نامش هست عشق

هستِ هستش نیستِ نیست ونیستِ نیستش هستِ هست

۸

عشقِ تو عشق است و آن گه عشق این ها نیزعشق

لذّتِ شکر تواند داشتن هرگز کبست

۹

تا نزاری با تو در پیوست بگسست از جهان

با که بندد عهد چون با عشقِ تو جاوید بست

تصاویر و صوت

دیوان حکیم نزاری قهستانی ـ ج ۱ (براساس ده نسخه خطی معتبر کهن سال) متن انتقادی - حکیم نزاری قهستانی - تصویر ۸۲۳

نظرات