
حکیم نزاری
شمارهٔ ۲۴۴
۱
هم چو من هرگز خراباتِ الست
مستِ لایعقل به دنیا آمده ست
۲
تا سرِ عقل از گریبان برکند
دامنِ آشفتگان ندهد ز دست
۳
خواهم از دنیا برون شد هم چنان
مست تا بازم بر انگیزند مست
۴
انتظارِ صورِ محشر داشتن
عمر ضایع کردن است ای بت پرست
۵
نسیه کارِ مردِ صاحب وقت نیست
هر که از خود برشکست از بت پرست
۶
طالعم بر بی دلی و بی خودی ست
چون کنم نتوانم از طالع بجست
۷
چون ایازی می دهندش در عوض
هر که چون محمود بت در هم شکست
۸
بت که می گویند جز وهمِ تو نیست
بت توئی چیزی دگر مشنو که هست
۹
تا به موعودِ حواری و ظهور
در نیارم بر می و معشوق بست
۱۰
پس نزاری و حریف و پایِ خم
هم چنین بی کار نتواند نشست
نظرات