حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۲۴۵

۱

خوشا وقتِ دیوانگانِ الست

که بی دل دلیرند و بی باده مست

۲

بهشت و جهنّم زده پشتِ پای

ز دنیا و دین کرده کوتاه دست

۳

ز اضداد توحید صورت مبند

که این رشته دیرست کز هم گسست

۴

ز پیوندِ مبداست این اتّصال

که آن جا جدا شد عسل از کبست

۵

در ابداع از آن جا که نیک است و بد

بلندش همان قدر دارد که پست

۶

از آن جا که معشوق و عاشق یکی ست

برون آمد از جان و در جان نشست

۷

اگر تو برون رفتی از خویشتن

جزو منگر ای یار تا هیچ هست

۸

مقاماتِ تو سدرة المنتهاست

چه باشی درین خاک دان پای بست

۹

دل هر که با عشق پیوند یافت

ز بیغارۀ عقل باری برست

۱۰

خنک آن برافکنده بنیادِ خویش

که یک باره از کفر و دین برشکست

۱۱

نمود اوّل و باز در پرده شد

نزاری از آن روی شد بت پرست

تصاویر و صوت

نظرات