
حکیم نزاری
شمارهٔ ۲۴۷
۱
درآمد از درِ من دوش هاتفی سر مست
صبوحیانه گرفته صراحی یی در دست
۲
دلِ ضعیف من اوّل چو واله ای مدهوش
ز هول و هیبت آن امتحان ز جای بجست
۳
سجود کردم و چندان به خاک غلتیدم
که هم چو خاک شدم پیشِ آستانش پست
۴
نهفته زمزمه یی خوش به زیرِ لب می کرد
به چشمِ من زبر جامه خواب من بنشست
۵
غذایِ روح فرو ریخت در پیاله و گفت
همین بود چه دگر نوش کن شراب الست
۶
به دوست کامی جامی دو بر سرم پیمود
از آن سپس که به الزام توبه ام بشکست
۷
نهاد بر دلِ من دست و گفت با خویش آی
که با تو مارا صد گونه مصلحت ها هست
۸
دگر به کون و مکان هیچ التفات مکن
ز غیر ما ببُرد هر که او به ما پیوست
۹
معیّن است و مبرهن که هر وجود که او
به ما رسید ز حالاتِ مستعار برست
۱۰
نزاریا به تولّایِ ما تبّرا کن
ز کاینات و دگر خود مباش و خود مپرست
۱۱
اگر وساوسِ شیطان گذر کند باید
سبک به قوّت لاحول راهِ دیو ببست
نظرات