حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۲۵۳

۱

چه کنم با دلِ شوریدهٔ دیوانهٔ مست

که دگر باره سرآسیمه شد و رفت از دست

۲

پیش از این گر به‌جوانی قدمی می‌رفتی

گفتمی آری در طبعِ جوان شوری هست

۳

باز پیرانه سرم واقعه‌ای پیش آورد

که نخواهد ز بلایی که در افتاد برست

۴

گفتمش توبه کن ای غافل از این دل‌بازی

کرد و ناکرد همان است و همان باز شکست

۵

التفاتش نه و شرمش نه و تیمارش نه

کارش این است و جزین کار ندارد پیوست

۶

بر دلِ هر دلی آخر چه مُعوَّل باشد

مگس است این مثلِ عام که بر مار نشست

۷

چه کند در خمِ ابرویِ کمان افتاده

هیچ دل جان نبرد عاقبت ارغمزه پرست

۸

غصّه‌ها دارم از آن رفته و برگشته زمن

غبنِ صیّاد بود صید که از دام بجست

۹

صبغه‌الله نتوان کرد به تزویر دگر

نقشِ آموخته از ما نتوان بر ما بست

۱۰

بر کسی هیچ حرج نیست نزاری خاموش

همه مستیِّ قدیم است ز مبدایِ الست

تصاویر و صوت

دیوان حکیم نزاری قهستانی ـ ج ۱ (براساس ده نسخه خطی معتبر کهن سال) متن انتقادی - حکیم نزاری قهستانی - تصویر ۸۴۱

نظرات