حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۲۵۸

۱

صباح بر سرم آمد خیالِ طلعتِ دوست

چنان نمود مثالم که خود معاینه اوست

۲

خیال بین که مرا بر خیال می‌‌دارد

من آن نی‌ام که بدانستمی خیال از دوست

۳

چنان ز خویش برفتم که در تصرّفِ من

نه عقل ماند و نه هوش و نه مغز ماند و نه پوست

۴

درین میانه شنیدم که گفت با ما باش

ز خویشتن به درآ آخر این چه عادت و خوست

۵

نگفته‌ایم که از هر چه غیرِ ما باز آی

به دستِ وسوسه دادن زمامِ دل نه نکوست

۶

جحیم وسوسهء شیطن است پس ز جحیم

ببر کآخر کم‌تر عطایِ ما مینوست

۷

به دفع شیطنه لا حول گوی و لا قوّه

به غیر الّا بالله دگر چه راه و چه روست

۸

نزاریا همه از بهرِ ما و با ما گوی

سخن سرای که از ما نگفت بی‌هده گوست

تصاویر و صوت

دیوان حکیم نزاری قهستانی ـ ج ۱ (براساس ده نسخه خطی معتبر کهن سال) متن انتقادی - حکیم نزاری قهستانی - تصویر ۸۴۷

نظرات