حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۲۵۹

۱

بس است مونسِ جانم خیالِ طلعتِ دوست

که قانعم به خیالش ببین که رخ چه نکوست

۲

به هر چه در نگرم رویِ دوست می‌بینم

مگر به دیده درون است بل که دیده خود اوست

۳

نسیمِ دوست رساند به من صبا هر شب

حیاتِ جانم از آن خوش نسیمِ عنبر بوست

۴

دلم ز شوقِ تو یک تاست در وفاداری

ولیک قامتم از محنتِ فراق دو توست

۵

به گل نگه نکند باز بلبلِ عاشق

ز پرده گر به در آید بتم چو غنچه ز پوست

۶

چرا زخویِ بدش سرزنش کنند مرا

بتی بدان همه خوبی چه باشد ار بدخوست

۷

عذابِ شیفتگان نیز مصلحت بین است

که بی غرض نبود سرزنش ز دشمن و دوست

۸

به هیچ وجه ندارم سرِ نصیحتِ خلق

ملامتِ دلِ عشّاق نیز بی‌هده گوست

۹

ز مردمان چه حکایت کنم به نا واجب

که هر چه بر دل و جانِ نزاری است ازوست

تصاویر و صوت

دیوان حکیم نزاری قهستانی ـ ج ۱ (براساس ده نسخه خطی معتبر کهن سال) متن انتقادی - حکیم نزاری قهستانی - تصویر ۸۴۸

نظرات