حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۲۶۳

۱

ما دوست نداریم دگر هیچ به جز دوست

گر دوست نه با دوست بود دشمنِ ما اوست

۲

چه دشمن و چه دوست به جز او همه هیچ­اند

گر اوست همه اوست و گر دوست همه دوست

۳

خاکِ در او چیست مرا ماءِ معین است

کنجِ غم او چیست مرا روضه مینوست

۴

گر بار دهد یار وگرنه بکشم بار

تا بار دهد بارکشی شیوه خوش خوست

۵

آن را که خبر نیست زخود هرچه ازو گفت

بیهوده درایی­ست اگر چند سخن گوست

۶

مشنو که نصیبی ز وجودست عدم را

از مغز چه گوید که ندارد خبر از پوست

۷

ای باد از آن زلفِ پر از چین که نسیمش

در نیفه هرچین حسدِ نافه آهوست

۸

زان رایحه هر سوخته را آرزویی هست

مارا هم ازو حاصلِ این مرتبه مرجوست

۹

بویی به نزاری برسان هین که معیّن

دردِ دلِ او را نفسِ پاکِ تو داروست

تصاویر و صوت

نظرات