
حکیم نزاری
شمارهٔ ۲۶۷
۱
بدان خدای که مثلت نیافرید ای دوست
که در فراقِ تو کارم به جان رسید ای دوست
۲
زمانه آنکه مرا دست می برید از تو
خوشا حیات اگرم سر نمی برید ای دوست
۳
فراقت از که درآموخت رسم قصّابی
که پوست از منِ بیچاره در کشید ای دوست
۴
در آفرینشِ من وقتِ صنعِ جان ایزد
نخست مهرِ تو در کالبد دمید ای دوست
۵
ز من چرا برمیدند عقل و صبر و شکیب
اگر وحوش ز مجنون نمی رمید ای دوست
۶
مگر کسی که دلش نیست ورنه رقّت کرد
هر آفریده که فریادِ من شنید ای دوست
۷
به روزگار حکایت کند نزاریِ زار
قیامتی که ز نادیدن تو دید ای دوست
تصاویر و صوت

نظرات