حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۲۷۲

۱

گمان مبر که ز یادِ تو غافلم ای دوست

که نیست یادِ کسی جز تو در دلم ای دوست

۲

به جانِ تو که اگر بگسلد ز تن جانم

که من ز مهرِ تو پیوند نگسلم ای دوست

۳

کسی دگر به دل و دیده در نمی آید

که ایستاده تویی در مقابلم ای دوست

۴

وصال داشتم امیّد چون نگه کردم

خیال بود ز وصلِ تو حاصلم ای دوست

۵

به آبِ مهرِ تو بوده ست خاکِ عشق مگر

کسی که کرد به قدرت عجین گلم ای دوست

۶

محبّتِ تو وجودم فرو گرفت چنان

که خون نماند دگر در مفاصلم ای دوست

۷

به اختیار نزاری نبود عزمِ سفر

قضا ز کویِ تو برداشت منزلم ای دوست

تصاویر و صوت

نظرات