حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۲۷۸

۱

دل در خمِ ابرویِ تو بر طاق نشسته ست

دانی که چرا خایف از آن غمزۀ مست است

۲

در پای مینداز سرِ زلفِ دل آویز

آهسته که پیکانِ غمت در دلِ خسته ست

۳

چون زلفِ تو در گردن مظلوم نزاری

صد توبه بود کز سرِ زلفِ تو شکسته ست

۴

چون چشمِ تو بر چشمِ تو شوریده و مستم

وین مستیِ من خود ز مبادیِ الست است

۵

بر بویِ قبولِ نظرت مستِ مدامم

تا چشمِ تو دیدم که چنان مست پرست است

۶

عشق آمد و چون صاعقه خشک و ترِ من سوخت

افسرده چه داند که ازین حادثه رسته ست

۷

خوش بودم و آسوده بلا بر سرم آمد

آری ز قضا هیچ دل آسوده نجسته ست

۸

رحمت کن و این سوخته دل را ز سرِ لطف

دستی به سر آور اگرت هیچ به دست است

۹

هم تو نظری کن که به بازویِ نزاری

کاری که گشاید همه در لطفِ تو بسته ست

تصاویر و صوت

دیوان حکیم نزاری قهستانی ـ ج ۱ (براساس ده نسخه خطی معتبر کهن سال) متن انتقادی - حکیم نزاری قهستانی - تصویر ۸۷۲

نظرات