حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۲۸۰

۱

ز مستی تا دل‌آرامم برفته‌ست

همه رونق ز ایّامم برفته‌ست

۲

به دوران‌ها نیاید در گلستان

چنان مرغی که از دامم برفته‌ست

۳

ثبات و عقل و تمییزم نمانده‌ست

قرار و صبر و آرامم برفته‌ست

۴

نمی‌خواهم دگر صهبا و صحرا

نشاط از مشربِ جامم برفته‌ست

۵

چمن بر من چو زندان است و گلزار

جهنّم تا گلستانم برفته‌ست

۶

چراغِ مطلعِ صبحم نشسته‌ست

فروغِ مقطعِ شامم برفته‌ست

۷

شکیبم از چنان رویی نکو نیست

برو گو گر به بدنامم برفته‌ست

۸

بزرگان بر نزاری گو مگیرید

خطایی گر بر اقلامم برفته‌ست

تصاویر و صوت

نظرات