حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۲۸۳

۱

از آن زمان که زمان در تحرّک استاده ست

زمانه با تو مرا عهدِ دوستی داده ست

۲

اگر نه با تو مرا اتّصالِ روحانی ست

خیالِ روی تو پییشم چرا بر استاده ست

۳

به غم وجودِ مرا پروریده دایۀ عشق

که غم ز مادرِ فطرت برایِ من زاده ست

۴

به دامِ زلف در افتاده ام ز دانۀ عشق

دلم ببین به کجا از کجا در افتاده ست

۵

به دانه می نگرد دامِ غم نمی بیند

عذاب جان من از غفلتِ دل ساده ست

۶

مرا که جان به لب آمد ز آرزویِ لبت

مگر مُقسّمِ فطرت نصیبه ننهاده ست

۷

نمی رود ز سرم خار خارِ جامِ الست

هنوز رنجِ خمار از بخارِ آن باده ست

۸

که بود روزِ نخستین حریفِ مجلسِ انس

دریغ باز چه بودی که آمدی با دست

۹

درونِ جانِ نزاری روایحِ غم اوست

ذخیره ای که ز مبدایِ کون بنهاده ست

تصاویر و صوت

نظرات