
حکیم نزاری
شمارهٔ ۲۸۸
۱
مرا سودایِ تو دیوانه کرده ست
ز خویش و آشنا بی گانه کرده ست
۲
فغان از چشمِ دل دزدت که چشمم
چو گوشَت معدنِ دُردانه کرده ست
۳
خطی آوردی و با من همان کرد
که سوزِ شمع با پروانه کرده ست
۴
از آن مستم که ساقّیِ محبّت
پیاپی بر سرم پیمانه کرده ست
۵
نخواهد هرگز از می توبه کردن
دلم عزمی چنین مردانه کرده ست
۶
عبادت خانه یی دارند هر کس
نزاری قبله از می خانه کرده ست
نظرات