حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۳

۱

به آب توبه فرو شستم آتش صهبا

ز توبه تازه شدم چون گل از نسیم صبا

۲

اسف همی خورم و غصه می کشم شب و روز

که کرده ام به خطا روزگار عمر هبا

۳

نه یک زمان بده ام بی مشقت غربت

نه یک نفس زده ام بی مضرت صهبا

۴

ز شرب خمر چنان ناشکیب چون گویم

چنان مثل که خورشید شیفته ی حربا

۵

نه هیچ راحتم از هم دمی و نه هیچ قرین

نه هیچ لذتی از چاشنی نه هیچ ابا

۶

مدام رفته و خورده مدام با اوباش

همیشه کرده تبرا ز محفل ادبا

۷

گهی به گونه ز بس احتراق صهبا لعل

گهی به چهره ز درد خمار گاه ربا

۸

گهی به کنج خراباتیان گشاده کمر

گهی به پیش کم از خویش رفته بسته قبا

۹

کشیده تیغ زبان بر ملامت مردم

نهاده پنبه به گوش از نصیحت بابا

۱۰

طلاق داده به یک بار هر دو عالم را

طمع بریده ز چار امهات و هفت آبا

۱۱

کنون که دارم بلقیس توبه را در بر

چه حاجت است که هدهد خبر دهد ز سبا

۱۲

توقّعی که به اعمال خیر دارم نیست

جز این که هست تولّای من به آل عبا

۱۳

نزاریا تو و تسلیم و بنده فرمانی

نه حارثی که کنی از قبول امر ابا

تصاویر و صوت

نظرات