
حکیم نزاری
شمارهٔ ۳۴۱
۱
هزار یادِ بر و گردن و بناگوشت
هزار یاد سر و دست و بازو و دوشت
۲
دریغ اگر نفسی دیدمی به بیداری
چنان که بودم و دیدم به خواب چون دوشت
۳
تو آفتاب زمینی و آسمان به شرف
غلام جمله غلامان حلقه در گوشت
۴
اگر در آینه بینی و چشم سرمه کنی
به یک کرشمه کنند آن دو فتنه بی هوشت
۵
چرا اگر همه چون آتشی به گاه عتاب
ز آب دیده ی من کم نمی شود جوشت
۶
به دست باد صبا بوسه ای فرست و بکن
نبات مصر کساد از لب شکر جوشت
۷
سفر بدان خوشم آید که باز آیم تو
به پرسش آیی و من درکشم به آغوشت
۸
شکایت شکرآمیز می کنی تو و من
به بوسه ای کنم از گفت و گوی خاموشت
۹
اگر تو یاد نزاری کنی و گر نکنی
من آن نی ام که ز خاطر کنم فراموشت
نظرات