
حکیم نزاری
شمارهٔ ۳۶۰
۱
غایب نشد زمانی از خاطرم خیالت
در پیش چشم دارم آیینهٔ جمالت
۲
هر بامداد دیدن رویت خجسته باشد
فرخ کسی که گیرد بر خویشتن به فالت
۳
سر بر خط ارادت داریم و دیده بر در
تا کی دهند ما را پروانهٔ وصالت
۴
دلها نثار پایت جانها فدای نامت
گر خون ما بریزی این نیز هم حلالت
۵
با نقش بند اول صورت کند نیفتد
از نوک کلک قدرت یک نقطه همچو خالت
۶
عیسی نفس نیارد با معجز دهانت
موسی نظر بدوزد از پرتو جلالت
۷
وقتی که خشمناکی، با ما عتاب میکن
بر هم مزن جهانی کز ما بود ملالت
۸
گفتم همه تو را ام خود را طلاق دادم
تا بو که محو گردم در هستی کمالت
۹
گفتا قدم نداری تا کی دم ای نزاری
بس کن که در نگیرد با ما به قیل و قالت
تصاویر و صوت

نظرات