
حکیم نزاری
شمارهٔ ۳۹۰
۱
چه شور از آن لب شیرین که در جهان افتاد
ز قامتت چه قیامت که در زمان افتاد
۲
میان ما و شما وعده ی کناری بود
تو با کنار شدی فتنه در میان افتاد
۳
بسوخت صفحه رویم ز آب گرم سرشک
که آتشم ز تو در مغز استخوان افتاد
۴
مگر غم تو که یک دم نمی شود غایب
به قرعه بر من مسکین ناتوان افتاد
۵
به یک کرشمه که کردی ز گوشه برقع
هزار بی دل بی چاره در گمان افتاد
۶
دریغ نام تو آلوده دهانِ خسان
به خاص و عام رسد هر چه در زبان افتاد
۷
اگر ز حسن تو آوازه در جهان افکند
به اختیار نزاری نبد چنان افتاد
۸
سوال کرد و به من گفت دوستی که بگو
تویی که بویِ عبیر ِتو در جهان افتاد
نظرات