
حکیم نزاری
شمارهٔ ۳۹۱
۱
دوش مرا صبحدم آمد و آواز داد
گفت که خواهد تو را راه به من باز داد
۲
کرد برون ز آستین شیشگکی پر شراب
بر لب جام آنگهی بوس به اعزاز داد
۳
داد به من جام و گفت نوش کن و دم مزن
جام چنین داد کی آن که به دم ساز داد
۴
تربیتم کرد عشق راهبرم عشق بود
نوبت انجام کرد خلوت آغاز داد
۵
شبپره را ره نداد در نظر آفتاب
قلب فرو مایه را در دهن گاز داد
۶
شاه فرو ناورد سر به در هر گدا
زشت بود عکّه را مرتبه ی باز داد
۷
سر به در آرد ز جیب مایه ی دیوانگی
هرکه پیامی به آن سلسله ی راز داد
۸
هرکه نزاری صفت دل نه به حق در دهد
نقد به قلاب برد راز به غماز داد
نظرات