
حکیم نزاری
شمارهٔ ۳۹۸
۱
فریاد نمی رسند فریاد
از دست ستمگران بیداد
۲
جان در سر عشق کرد و شیرین
در گوش نکرد شور فرهاد
۳
اطراف جهان پر از پری روی
چون دیده بدوزد آدمیزاد
۴
مسکین چه کند دگر گرفتار
تسلیم چو در کمند افتاد
۵
تا صبر حجاب عشق گردد
عقل آمد و پیش من بَراِستاد
۶
ناگاه فتاد آتش عشق
در خرمن عقل و داد بر باد
۷
من می خواهم که دامن صبر
از دست دهم نمی توان داد
۸
بدنامی دل نمی پسندم
در صحبت صبر سست بنیاد
۹
تا جان داری نزاریا بیش
هرگز نکنی ز دل دگر یاد
۱۰
خود می دانی که در همه عمر
یک لحظه نبوده ای از او شاد
نظرات
یزدانپناه عسکری