
حکیم نزاری
شمارهٔ ۴۰۱
۱
تا نیستی در آمد و هستیِ ما ستد
هم صبر در حجاب شد از ما و هم خرد
۲
ما عاشقانِ کویِ خرابات دم زنیم
کز زاهدانِ صومعه بویِ وفا نزد
۳
از حرص و آز تن به عنا در نداده ایم
هم چون درختِ توت لگد خورده از قفد
۴
دیوانگانِ ملکِ خداییم و خلق را
در ما ز راهِ عقل تصرّف نمی رسد
۵
ما را به رنگ و بوی تفاوت نمی کند
گر اطلس است پوشش و گر پارۀ نمد
۶
محرابِ دینِ ما خمِ ابرویِ او بس است
یک وجه اگر دو قبله کند کی روا بود
۷
چون دوست در نظر بود از حور فارغیم
با نور آفتاب کجا شمع در خورد
۸
الّا رضایِ دوست نجویم ز خیر و شر
الّا برایِ دوست نگویم به نیک و بد
۹
در عشق واجب است دلیلی نزاریا
هرگز به منتها نرسد هیچ کس به خود
تصاویر و صوت

نظرات