حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۴۰۲

۱

مرا دلی ست که هر لحظه در بلا افتد

به دستِ خیره کُشی چون تو مبتلا افتد

۲

مرا خیال بر آن داشته ست و ممکن نیست

که گوهری چو تو در دستِ هر گدا افتد

۳

به یادگار دلی داشتم فرستادم

مده ز دست که چون زلف زیرِ پا افتد

۴

به جای دیدۀ مایی هنوز نا دیده

چه گونه باشد اگر دیده بر شما افتد

۵

کمالِ عشق بود بی توسّطِ نظری

که خاطری به دگر خاطر آشنا افتد

۶

به جهد در نفکندیم صیدِ صحبتِ تو

امیدوار توقّف کنیم تا افتد

۷

بود که واسطه ای گردد این غزل وقتی

بدین بهانه مگر خاطرت به ما افتد

۸

بدین دیار در انداختیم شرحِ غمت

هنوز باش که این قصّه تا کجا افتد

۹

به نامه ای مکن از لطفِ خویش محرومم

که محرمی چو نزاری به عمرها افتد

تصاویر و صوت

نظرات