
حکیم نزاری
شمارهٔ ۴۱۰
۱
اگرم باز ملاقات میسّر گردد
بخت باز آید و ادبار ز من برگردد
۲
گرچه با هم چو منی وصلِ تو از رویِ قیاس
صورتی نیست که در عقل مصوّر گردد
۳
هم بکوشم که به هر گاه که یک روی کنند
هر چه مطلوب بود زود میسّر گردد
۴
نیک بخت است که بر خاکِ سر کویِ حبیب
رخصتی یابد و چون خاک مجاور گردد
۵
بختِ من بین که رقیبم چو ببیند از دور
با گران جانی در حال سبک بر گردد
۶
سرِ مویی نکند در دلِ سنگینش اثر
گر به سیل آبِ سرم خاک به خون تر گردد
۷
گردِ کویِ تو به بویِ سرِ زلفت گردم
هم چو پروانه که بر شمعِ معنبر گردد
۸
گوشه یی بر فکن از برقع و طلعت بنمای
تا به دیدارِ توم دیده منوّر گردد
۹
روزگاری ست که بر ماهِ تو مهر آوردم
دلِ حر با صفتم ز آن همه بر خور گردد
۱۰
هر که را آرزویِ مهر و وفا خواهد کرد
چون نزاری ز پیِ ازهر و مزهر گردد
نظرات