حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۴۱۳

۱

به دست آورده ام یاری که رویی چون قمر دارد

دهانی چون لبِ شیرین لبانی چون شکر دارد

۲

کجا شد عیسیِ مریم بیا گو معجزِ دم بین

که در هر حرف پنداری نهان جانی دگر دارد

۳

نظر تا بر وی افکندم ز سر تا پای در بندم

سرِ او دارم از عالم ندانم اون چه سر دارد

۴

چه داند هر هوس ناکی کمالِ حسنِ لیلی را

کسی داند که چون مجنون دلی صاحب نظر دارد

۵

اگر صادق بود عاشق به تیرِ طعنۀ فاسق

نه روی اندر گریز آرد نه پروایِ سپر دارد

۶

بگو ای پیکِ مشتاقان بدان خورشید کاین مسکین

همه شب دیدۀ بیدار و حیران بر سحر دارد

۷

لگد کوبِ فراقت گر مرا خاکی کند شاید

مگر بازآورد بادی که بر کویت گذر دارد

۸

چرا باید نزاری را نظر جز بر تو افکندن

روا نبود جهان دیدن به چشمی کز تو بر دارد

۹

کسی کش هم دمی باشد ازو چندی جدا ماند

عجب می دارم ار هرگز دگر عزمِ سفر دارد

تصاویر و صوت

نظرات