حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۴۱۴

۱

هم چو من دل بری که جان دارد

کس ندانم که در جهان دارد

۲

دل برِ من مگر همه جان است

نه چو انسان که جسم و جان دارد

۳

چشم او گر نه سر به سر شوخ است

پس چرا هم چو روح آن دارد

۴

باده و انگبین و آبِ حیات

هر سه اندر یکی مکان دارد

۵

ور نداری ز من قبول آنک

کوثر اندر لب و دهان دارد

۶

به حقیقت اگر بگویم راست

صفت و صورتِ جنان دارد

۷

سخت بد خوست با نکورویی

راستی عادتی چنان دارد

۸

چون نزاری هزار مملوکش

سرِ خدمت بر آستان دارد

۹

هر چه در چشمِ پاک بازآید

تا به جان جمله در میان دارد

تصاویر و صوت

نظرات