
حکیم نزاری
شمارهٔ ۴۲۰
۱
جمادست آن که دل داری ندارد
یقین می دان که جان باری ندارد
۲
تو آن منگر که صاحب دولت این جا
به جز عیش و طرب کاری ندارد
۳
اگرچه ملک و مال و جاه دارد
ولی چون یارِ من یاری ندارد
۴
ز من باور مکن گر چینِ زلفش
دلی در زیرِ هر تاری ندارد
۵
ز من مشنو اگر از غمزۀ او
خرد در هر قدم خاری ندارد
۶
چو از هر گوشه تُرکِ چشمِ مستش
نظر بر خونِ هشیاری ندارد
۷
کمند اندازِ گیسویش به هر جا
رسن در حلقِ عیّاری ندارد
۸
تو هم مشنو ز من گر این گواهی
به نزدیکِ تو مقداری ندارد
۹
دروغ است این سخن گر از هر اعضا
نزاری نالۀ زاری ندارد
تصاویر و صوت

نظرات