حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۴۲۱

۱

چه دردست این که آرامی ندارد

چه دورست این که انجامی ندارد

۲

نگه کردم به دنیا ذرّه یی نیست

که از خورشید اعلامی ندارد

۳

ندیدم هیچ صاحب دل ندیدم

که بر کف هم چو جم جامی ندارد

۴

به واجب عزّتِ درویش می دار

که سلطان است اگر شامی ندارد

۵

مکن بر مردمِ عاشق ملامت

که بیش از عاشقی کامی ندارد

۶

جمادست آن به معنی جانور نیست

که خاطر با دل آرامی ندارد

۷

به انسان کی کند ترجیح وحشی

که گردن بستۀ دامی ندارد

۸

چه می خواهی نزاری را که بینی

نزاری جز همین نامی ندارد

۹

سری دارد فدایِ مقدمِ دوست

به گردن بیش از ین وامی ندارد

تصاویر و صوت

نظرات