
حکیم نزاری
شمارهٔ ۴۲۶
۱
یکی را دوست می دارم که چون من سد رهی دارد
ندانم تا ز حالِ من کم و بیش آگهی دارد
۲
گرم سر می رود نتوانم از کویش گذر کردن
خداوندست و بر جان و دلم فرمان دهی دارد
۳
خیالِ محض بین باری کزو وصلی طمع دارم
محال اندیش را سودا چنین بر ابلهی دارد
۴
چو رشکِ آفتاب و غیرتِ سروست چون گویم
جمالِ آفتاب و قامتِ سروِ سهی دارد
۵
که دیده ست آرزومندی چو من مظلوم کز هجران
درونی از شکایت پر ولی مغزی تُهی دارد
۶
صبا گر فرصتی یابی بگو آرامِ جانم را
نزاری چشم بر راهت به امیّدِ بهی دارد
۷
وگر باور نمی داری بیا بنگر به چشمِ خود
که از سودایِ شفتالوت رویِ چون بهی دارد
تصاویر و صوت

نظرات