
حکیم نزاری
شمارهٔ ۴۳۰
۱
کس نمی دانم که پیغامی برد
یک قدم با ما به یاری بسپرد
۲
بندگی ها عرضه دارد و آن گهی
از دل آ [ رامم ] سلامی آورد
۳
تا به وصلم کی مجالی می دهد
باز پرسد روی و راهی بنگرد
۴
الله الله غفلتِ بی اختیار
بر من از بی التفاتی نشمرد
۵
زاریی می آورد از من به دوست
مرغ اگر بالایِ بامش می پرد
۶
خدمتی می آورد با اشتیاق
گر برو بادِ سحر گه بگذرد
۷
دفعِ سودا را نزاری تا به کی
خونِ جان با آبِ رز برهم خورد
۸
در تعجّب مانده ام تا هیچ کس
دشمنِ جان چون نزاری پرورد
۹
هم گران باشد اگر او را کسی
از غمِ دنیا به یک جو واخَرَد
نظرات