
حکیم نزاری
شمارهٔ ۴۳۵
۱
حلقم بگیرد آن دم اگر شاد بگذرد
کاندیشه خیال تو از یاد بگذرد
۲
گفتم بنالم از تو چنانم که در نفس
چندان مجال نیست که فریاد بگذرد
۳
گفتم به پیش تیر غمت دل سپر کنم
پیکان غمزه تو ز پولاد بگذرد
۴
بر هر که بگذری ببری جانش ای عجب
سروی و سرو همچو تو آزاد بگذرد
۵
شیرین به ناز خفته و در شرط عشق نیست
گر خواب بر دو دیده فرهاد بگذرد
۶
پند پدر نمی شودم استماع وگر
حرفی غلط به سمع درافتاد بگذرد
۷
سی نارسیده عمر چرا توبه می کنم
ور نیز هفت بار ز هفتاد بگذرد
۸
استاد ماست واعظ عشق و ستوده نیست
شاگرد کز نصیحت استاد بگذرد
۹
غافل مشو ز کعبه پیمان ما که عمر
تا بنگری چو غافله باد بگذرد
۱۰
در نزع رحلت است نزاری دمی بیا
تا چون نفس به قطع رسد شاد بگذرد
نظرات