حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۴۳۹

۱

یارم ز در درآمد و بر من سلام کرد

درباب التفات بسی احترام کرد

۲

دل خود نبود با من و جانم ز بس شتاب

بر پای جست و از سر عزت سلام کرد

۳

پیشش به سر دویدم ودر بر گرفتمش

حالی فرو نشست و هوای مدام کرد

۴

گفتم به خون رز مشو آلوده زینهار

حیزی چه می کنی که خدایش حرام کرد

۵

گفتا حرام کرد ولی بر حرام خوار

کو اقتدا به پختن سودای خام کرد

۶

بر مردم خبیث حرام است از آن سبب

ام الخبائثش ز پی خبس نام کرد

۷

بر پاک نفس پاک رو پاک زاد کی

آب حیات نهی خلاف کرام کرد

۸

هر کو نهاد پای ادب در حریم عشق

تعظیم یک قنینه به صد احتشام کرد

۹

در ده بیار از آن که به تاثیر خاصیت

بسیار گردنان را سر زیر گام کرد

۱۰

آن صیقلی که از دل و چشم جوان وپیر

بزدود زنگ ظلمت و ایینه فام کرد

۱۱

صاحب حمایتی که ز بهر پناه خلق

خم خانه را به مرتبه دارالسلام کرد

۱۲

القصه چون به حجت و برهان معنوی

رمزی به من نمود و بر آن التزام کرد

۱۳

جامی به دست دادمش از شیشه وشراب

بر فوز کاسه یی دوسه پی هم تمام کرد

۱۴

عزم نشاط کرد و سر طوف باغ داشت

درد خمار داشت مداوا به جام کرد

۱۵

چون گرم شد دماغش از آن آتش روان

یاد بساط حضرت مولی الانام کرد

۱۶

از روی ماه پرتو وان زلف قیر فام

نظاره گاه من صفت صبح و شام کرد

۱۷

بر پای خاست از سر تعجیل و گفت هان

رفتم که پیش ازین نتوانم مقام کرد

۱۸

بیدار باز بودم و گفتم نزاریا

هرگز کسی به حبل خیال اعتصام کرد

۱۹

خوابی چنین خوش است ولی بر خلاف وصل

هجران بسی ستم ز پی انتقام کرد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
ر.غ
۱۴۰۳/۰۳/۱۸ - ۰۱:۳۰:۲۳
یارم ز در درآمد و بر من سلام کرددرباب التفات بسی احترام کرددل خود نبود با من و جانم ز بس شتاببر پای جست و از سر عزت سلام کردپیشش به سر دویدم و دربرگرفتمشحالی فرو نشست و هوای مدام کردگفتم به خون رز مشو آلوده زینهارحیزی چه می کنی که خدایش حرام کردگفتا حرام کرد ولی بر حرام خوارکو اقتدا به پختن سودای خام کردبر مردم خبیث حرام است از آن سببام‌الخبائثش ز پی خبث نام کردبر پاک نفس پاک رو پاک زاد کیآب حیات نهی خلاف کرام کردهر کو نهاد پای ادب در حریم عشقتعظیم یک قنینه به صد احتشام کرددر ده بیار از آن که به تاثیر خاصیتبسیار گردنان را سر زیر گام کردآن صیقلی که از دل و چشم جوان و پیربزدود زنگ ظلمت و آیینه‌فام کردصاحب حمایتی که ز بهر پناه خلقخم خانه را به مرتبه دارالسلام کردالقصه چون به حجت و برهان معنویرمزی به من نمود و بر آن التزام کردجامی به دست دادمش از شیشه و شراببر فوز کاسه یی دوسه پی هم تمام کردعزم نشاط کرد و سر طوف باغ داشتدرد خمار داشت مداوا به جام کردچون گرم شد دماغش از آن آتش روانیاد بساط حضرت مولی‌الانام کرداز روی ماه پرتو وان زلف قیر‌فامنظاره‌گاه من صفت صبح و شام کردبر پای خاست از سر تعجیل و گفت هانرفتم که پیش ازین نتوانم مقام کردبیدار باز بودم و گفتم نزاریاهرگز کسی به حبل خیال اعتصام کردخوابی چنین خوش است ولی بر خلاف وصلهجران بسی ستم ز پی انتقام کرد