
حکیم نزاری
شمارهٔ ۴۴۷
۱
مرا مسخّر عقل مجاز نتوان کرد
که رند را به ستم توبه باز نتوان کرد
۲
من آن نیاز کنم در شبی به می خوردن
که در نماز به عمر دراز نتوان کرد
۳
کجا فسرده دلان را سماع ذوق دهد
چو سوز سینه نباشد نیاز نتوان کرد
۴
شدم به مسجد و گفتم نماز بگزارم
که هم به کُل در طاعت فراز نتوان کرد
۵
خیال دوست به من گفت روی برگردان
که در دو قبله به یک دل نماز نتوان کرد
۶
ملالت از عقبِ عاشقان کنند ولی
ز پیش حکیم ازل احتراز نتوان کرد
۷
بهشت نسیه نمی بایدم به طاعت نقد
که این معامله با اهل راز نتوان کرد
۸
به زعم مدعیان ، عیش تازه خواهم داشت
که خوز هم دم دیرینه باز نتوان کرد
۹
فدای دوست کند جان نزاری و محمود
چه جان بود که فدای ایاز نتوان کرد
نظرات