
حکیم نزاری
شمارهٔ ۴۴۸
۱
وه چه غم بود که بختم به تو منسوب نکرد
صبر از این بیش که من می کنم ایوب نکرد
۲
این ملامت که من از هجر تو با خود کردم
در فراق پسر گم شده یعقوب نکرد
۳
قلم از جور تو بر حرفِ غمی ننهادم
کِم خیال تو سیه روی چو مکتوب نکرد
۴
ساغری می که به من داد به یاد لب تو
که ز بس گریه کنارم می مقلوب نکرد
۵
آخر ای دیده حجاب از من مسکین چه کنی
در مثل خوب نگویند که نا خوب نکرد
۶
روی من آینه از آهن چینی پندار
روی زیبا کسی از آینه محجوب نکرد
۷
با که گویم که رقیب آنکه مرا دشمن بود
کرد بر درد دلم رحمت و محبوب نکرد
۸
من بدین واقعه خاصم ، نه که کس در رهِ عشق
پای ننهاد که سر در سر مطلوب نکرد
۹
سر ز بیداد نزاری چه کشی تن در دِه
کو دلی کز ستم عشق لگد کوب نکرد
تصاویر و صوت

نظرات