
حکیم نزاری
شمارهٔ ۴۴۹
۱
هرکه را درد عشق داغ نکرد
نبوَد مرد اگرچه باشد مرد
۲
مردِ مرد آن گهی ببوَد که عشق
از وجودش همی برآرد گرد
۳
عشق با سوز و درد می آید
[پیش] با جوش و بوش و بردابرد
۴
هیچ افسرده را نباشد سوز
هیچ آسوده را نباشد درد
۵
سوزناکان به دوست مشغولند
نه چو افسردگان به خواب و به خورد
۶
متناسب نکرد هیچ بصیر
نفس سوزناک با دم سرد
۷
عشق و معشوق و عاشق صادق
هر سه چون جمع گشت باشد فرد
۸
عقل پوشیده بُد نزاری را
عشقش از پرده با میان آورد
نظرات