
حکیم نزاری
شمارهٔ ۴۷
۱
کیست که چاره ای کند جانِ به لب رسیده را
باز به دست ما دهد پایِ دل رمیده را
۲
کیست که او خبر کند یار مرا ز حال من
تا به دعا مدد دهد یارِ ستم رسیده را
۳
هیچ خیال آن پری از نظرم نمیرود
کاج به خواب دیدمی آن به خیال دیده را
۴
تفِّ سمومِ سینه ام تا به خیال کم رسد
هر نفس آب میزنم صحن سرای دیده را
۵
باز اگرم به ره بوَد بخت،ز خاک کوی او
سرمهی روشنی کشم دیده ی خون چکیده را
۶
جان کند و جگر خورد هر که چو من به دستِ خود
سلسلهی ستم کند پای به سر دویده را
۷
جز به خلافِ اهل دل سیر نمیکند فلک
قاعده نیست راستی این فلکِ خمیده را
۸
یاد مکن نزاریا عهد گذشته تا دمی
در حرکت نیاوری درد نیارمیده را
۹
عمرت اگر وفا کند باز رسی به دوستان
ور نرسی وداع کن عمر به سر رسیده را
تصاویر و صوت

نظرات
حسین چمنسرا