
حکیم نزاری
شمارهٔ ۴۷۱
۱
این همه فتنه از آن سرو خرامان خیزد
عجبا سرو کزو فتنه ی دوران خیزد
۲
آن چنان حور محال است که باشد به بهشت
و آن چنان سرو نه ممکن که ز بستان خیزد
۳
کی به هر سنگی در نفع زمرّد باشد
یا ز هر چوبی کی معجز ثعبان خیزد
۴
به تمنای تو گر تشنه بمیرم خوش تر
از بهشتی که درو چشمه حیوان خیزد
۵
معده ی آن که به سد لقمه نباشد خرسند
پر نگردد ز خلالی که ز دندان خیزد
۶
نفس روزن گلخن به خوش آمد نبود
چون نسیمی که ز اطراف گلستان خیزد
۷
هر که عاشق نبود مست نخیزد در حشر
همچنان کافتد از اول هم از آن سان خیزد
۸
هر که در خاک لحد کافر بی دین خفتد
نیست ممکن به قیامت که مسلمان خیزد
۹
این نه شعر است گر انصاف دهی دانی چیست
آنکه از مخزن گنجینه ی عمّان خیزد
۱۰
هر دو یک جوهر و یک معدن پاک اند اما
در ز دریا و نزاری ز قهستان خیزد
تصاویر و صوت

نظرات