
حکیم نزاری
شمارهٔ ۴۷۲
۱
کسی که هم چو من از پیش یار بگریزد
سزا همین بودش کز دو دیده خون ریزد
۲
غبارناکم از او ور نه بیم دشمن نیست
که مبتلای حبیب از بلا نپرهیزد
۳
ضرورت است گرفتار عشق را که جفا
به اختیار تحمل کند نه بستیزد
۴
نه ممکن است خلاصی به هیچ وجه آن را که
به دام زلف کمند افکنی در آویزد
۵
کسی که ذوق مقامات عشق یابد باز
محال باشد اگر باهوس در آمیزد
۶
محبّ صادق اگر خاک می شود ایام
ز کوی دوست به طوفانش برنینگیزد
۷
غلام همت آنم که در وفای کسی
فرو نشیند و از نام و ننگ برخیزد
۸
علم به کوی خرابات میزنند زین پس
نزاریی که دم از عالم صفا میزد
نظرات