حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۴۸۶

۱

به ترک دوستی کردن نه کار اهل دل باشد

ز روی اهل دل پیوسته نامحرم خجل باشد

۲

ز بُن گاهِ محبّت سویِ وحدت ره توان بردن

و لیکن عالمِ وحدت برون از آب و گِل باشد

۳

اگر صد جان برافشانی و خود را در میان بینی

چه باشد کثرت و کثرت ز وحدت منفصل باشد

۴

میانِ عقل و عشق البتّه اصلاحی نخواهد شد

وگر این ماجرا از حکمِ صد قاضی سجل باشد

۵

چو ما را پس رویِ عشق فرمودند از مبدا

همان اولا بود که عقل پیش از ما بحِل باشد

۶

چو شد تسلیم و بیرون آمد از خود عاشقِ صادق

چه خواهد بود اگر نه بردبار و محتمل باشد

۷

دلِ پاکت صراطِ تست و فردوست رضایِ حق

سزایِ غُل بود غولی که در وی غش و غل باشد

۸

نباشد دل که بازاری ست پر سودا کدامین دل

که در چشمش خیالِ لعبتِ چین و چگل باشد

۹

به وجهی بر کسی ما را چه انکارست اگر اصلا

معادِ خلق تا مبدا به رجعت متصّل باشد

۱۰

نزاری جان و دل دارد فدایِ آن جوان مردی

که دائِم همّتش بر خیر و خوبی مشتمل باشد

تصاویر و صوت

نظرات