حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۴۹۰

۱

مرا محبّتِ تو در میانِ جان باشد

نه هم چو مدّعیان بر سرِ زبان باشد

۲

گر اتّصال نباشد به جسم چتوان کرد

خلاصۀ دل و جان با تو در میان باشد

۳

تمام عشقِ تو باری مرا ز من بستد

محبّتِ ازلی را همین نشان باشد

۴

تویی نهانِ من و آشکارِ من چه غم است

گر آشکار شود راز اگر نهان باشد

۵

نظر چه گونه ز روی تو برتوانم داشت

گرم به هر مژه در دیده سد سنان باشد

۶

نفس چه گونه زند با کسی دگر هرگز

کسی که هم نفسش چون تو مهربان باشد

۷

نسیمِ پیرهنِ یوسف ار چه در معجز

میانِ خلق چو افسانه داستان باشد

۸

ولی خواصِ عرق چینِ نازکِ تو نداشت

که نکهتش مددِ عمرِ جاودان باشد

۹

گر التفات کنی یک نظر تمام بود

خجسته بختِ کسی کش قبولِ آن باشد

۱۰

زهی سعادت و دولت اگر نزاری را

محّلِ بندگیِ حضرتی چنان باشد

۱۱

ز آبِ دیده کند بر درِ تو فرّاشی

اگر چو خاک مجالش بر آستان باشد

تصاویر و صوت

نظرات