حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۵

۱

دانی چه مصلحت را بل غاغ شد بخارا

تا این ستیزه گاران بی دل کنند مارا

۲

زین قوم در خراسان الاّ بلا نخیزد

شکلی کنید و دفعی بنشستن بلا را

۳

گفتم از آن جماعت یاری به چنگم آید

آن دل که داشتم نیز از دست شد قضا را

۴

یاری چنان که باید دیدم ولی دریغا

گر التفات کردی در عشق مبتلا را

۵

ترکی که گر به دعوی از خانقه در آید

از دین و دل بر آرد پیران پارسا را

۶

گر زلف تاب داده باز افکند به گردن

از نافه ی نغوله مشکین کند صبا را

۷

گر فرق او ببیند بالای ماه رویش

خط در کشد منجّم بر چرخ استوا را

۸

در ملک خوب رویی آخر چه کم بباشد

گر بوسه یی ببخشد خشنودی خدا را

۹

زر باید ای نزاری تا کی خروش و زاری

تمکین نمی کند کس درویش بینوا را

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
محمد
۱۳۹۶/۰۶/۰۹ - ۰۵:۳۴:۲۲
آیا در مصرع اول بیت اول کلمۀ «بلغاک» صحیح‌تر نیست؟ به معنی غوغا؟
user_image
امین
۱۳۹۶/۰۸/۱۸ - ۱۴:۰۴:۲۳
سلامبسیار عالی و زیبا
user_image
سعادت
۱۳۹۸/۱۲/۱۹ - ۱۷:۴۰:۱۰
معنای استوا در این غزل چیست ؟؟؟