
حکیم نزاری
شمارهٔ ۴۹۹
۱
فراقِ یارِ سفر کرده گر چنین باشد
هلاکِ عاشقِ مسکین علی الیقین باشد
۲
سری به عجز نهادم به پیشِ صبر امروز
بلی قضایِ چنین روزِ واپسین باشد
۳
به طعنه دوش به دل گفتم ای که می دیدم
ز ابتدا که سرانجامِ کارت این باشد
۴
به هم برآمد و با من به طیره گفت خموش
که عاشق است نه عاقل که پیش بین باشد
۵
ز دل برآمد و جان هم به دوست خواهم داد
کمالِ مرتبۀ عاشقان چنین باشد
تصاویر و صوت

نظرات