حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۵۱

۱

خنک دلی که زمام رضا دهد به قضا

چو روزگار نگردد ز اقتضای رضا

۲

به نوکِ کلک ازل هر چه بودنیست نگاشت

قضای کن فیکون بر صحیفة مبدا

۳

نشان معرفتِ مرد صادق آن باشد

که اقتدا به توکل کند به خوف و رجا

۴

به پای مردی عقل زبون چه دفع کنیم

مبارک است بلایی که روی کرد به ما

۵

فلک چگونه موافق شود مبند خیال

قضا چگونه حمایت کند مپز سودا

۶

چه نیک بخت بود بنده ای که در همه حال

سپاس دارد و راضی شود به حکم خدا

۷

نزاریا به کلید طمع گشاده نشد

در سرایِ فراخ آسمانِ تنگ فضا

۸

طواف کعبة مقصود کن که بی مقصود

بسی شد آمد کردی به فکر بی سر و پا

۹

میسرت نشود جز به خلوت آسایش

مسلمت نشود جز به عزلت استغنا

۱۰

زبون نگشت چو موسیجة خرف مرغی

که آشیانة عزلت گرفت چون عنقا

۱۱

جهان و هر چه در او هست نیست جز فانی

کسی چگونه نهد دل بر این مقام فنا

تصاویر و صوت

نظرات